جدول جو
جدول جو

معنی دست گزای - جستجوی لغت در جدول جو

دست گزای
(دَ / دِ)
گزندۀ دست. گزاینده دست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست گزین
تصویر دست گزین
هر چیز انتخاب شده، چیزی که آن را با دست جدا کرده و برگزیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ / ذُو زَ دَ / دِ)
دست ساینده، نکته گیر:
قلم درکش به حرف دست سایم
که دست حرف گیران را نسایم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ پَ)
دست پز. با دست پخته شده. رجوع به دست پز شود
لغت نامه دهخدا
(دَ پَ)
دستی پزی. با دست پخته بودن: نان دست پزی. نان دستی پزی
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
دستگرائی. رجوع به دستگرائی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
عمل دستگرای، گرایندگی دست، حالت و چگونگی دست گرای. گرائیدگی دست. تجربت: هرکه.. خواهد که دیگران را اگرچه از وی قویتر باشند دست گرائی کند هرآینه قوت او راهبر فضیحت و دلیل هلاک شود. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 204). و رجوع به دست گرای شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْ کَ)
تازه به دولت رسیده ای که به مردم آزار و اذیت می رساند. (ناظم الاطباء) :
پذیره شو، ارنه سپهر بلند
به دولت گزایان درآرد گزند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عمل دست یازیدن. دست درازی. رجوع به دست یازیدن شود.
- دست یازی کردن، دست درازی کردن:
برآن مه ترکتازی کرد نتوان
که بر مه دست یازی کرد نتوان.
نظامی
کس از بیم شه ترکتازی نکرد
بدان لعبتان دست یازی نکرد.
نظامی.
چو دستی که بر ما درازی کنی
به تاج کیان دست یازی کنی.
نظامی.
چو نام توام جان نوازی کند
به من دیو کی دست یازی کند.
نظامی.
بر رهش عشق ترکتازی کرد
فتنه با عقل دست یازی کرد.
نظامی.
، حرص. طمع. و رجوع به یازی در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
در حال گزیدن دست، گزندۀ دست:
ز آفت بیدبرگ باد خزان
شاخ پربرگ بید دست گزان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
گزایندۀ دل. گزندۀ دل. که به دل گزند کند. که به دل گزند رساند. (از لغت فرس اسدی ذیل گزای). رجوع به گزای و گزاینده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست گزان
تصویر دست گزان
در حال گزیدن دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولت گزای
تصویر دولت گزای
مردم آزار
فرهنگ لغت هوشیار
شوخی انبساط ملاعبت، (شطرنج) بهر مهره که دست بگذارند بدان بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگزار
تصویر دستگزار
قدرت، توانائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگرای
تصویر دستگرای
مغلوب زتون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست گزین
تصویر دست گزین
منتخب، گلچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست یازی
تصویر دست یازی
دست درازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست گزین
تصویر دست گزین
((~. گُ))
آن چه که با دست آن را انتخاب کرده باشند، دست چین. منتخب، برگزیده، آن که پیوسته خواهد در مسند و صدر مجلس نشیند، اسب جنیبت، اسب کوتل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگزار
تصویر دستگزار
((~. گُ))
مددکار، یاری رسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگرای
تصویر دستگرای
((دَ گِ))
مغلوب، زبون
فرهنگ فارسی معین